نمیدونم چرا این همه سرشارم از حرفای نگفته که انگار قراره بشن ابیات اشعار من...
امیدوارم براتون دلنشین باشه...
فرزند انتظارم و، قامت خمیده ام
جز رنج هجر و بی کسی، چیزی ندیده ام
با مرغک خیال خود، از فرش آمدم
وز شاخه های عرش معلا، پریده ام
رفتم ز شهر مردم چشمان خیس خود
زینجا، به شهر عالم معنا رسیده ام
دلداده ی محبت شیطان شدم هنوز
دل از هوای تازه ی باران بریده ام
از میوه های عالم فانی برای خویش
جز سیبکی، چو آدم و حوا نچیده ام
طعم خوش وصال حبیبان چشیده اید؟
من طعم دوری از رخ جانان چشیده ام
از انتظار ناله کنم یا ز دست یار
از دست یار درد فراوان کشیده ام
با تو بگفته ام ز خیالات قلب خویش
وز تو صدای آیه ی قرآن شنیده ام
از تو صدای آیه ی قرآن شنیدم و...
دیدار روت، گشته خیالات دیده ام...
میم و حا...
نظرات شما عزیزان: